دلاور که باری تهور نمود
بباید به مقدارش اندر فزود
که بار دگر دل نهد بر هلاک
ندارد ز پیکار یأجوج باک
سپاهی در آسودگی خوش بدار
که در حالت سختی آید به کار
کنون دست مردان جنگی ببوس
نه آنگه که دشمن فرو کوفت کوس
سپاهی که کارش نباشد به برگ
چرا روز هیجا نهد دل به مرگ؟
نواحی ملک از کف بدسگال
به لشکر نگه دار و لشکر به مال
ملک را بود بر عدو دست، چیر
چو لشکر دل آسوده باشند و سیر
بهای سر خویشتن می خورد
نه انصاف باشد که سختی برد
چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ
چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار، زار؟